برگ دوم
از سونوگرافی برگشته بودم و حسابی شکمم اومده بود جلو دریا خانوم مامانی 8 ماهه بود و اتفاقا همون روز تولد خواهریم بود . داشتم از خیابون رد میشدم و همون موقع هم داشتم با مهراد حرف میزدم که یهو یه ماشین با سرعت اومد نزدیکم و دیگه نفهمیدم چی شد ..... چشم باز کردم که تو بیمارستان بودم با دیدن شکمم که دیگه دریا خانومی توش رشد نمیکرد جیغ بلندی زدم پرستارا ریختن تو اتاق و همه آشفته و نگران بودن و سعی در آروم کردن من داشتن اما من فقط جیغ میزدم و یهو صحنه تصادف اومد جلوی چشمم و همه چی بدتر شد و هی داد میزدم و دریا رو صدا میکردم ببخشید دوستان بقیه اشو بعدا مینویسم اصلا حالم خوب نیس فعلا ...
نویسنده :
ساحل بانو
15:28